داستان اسکندر و داریوش سوم
سال 331 پیش از میلاد - امپراتوری عظیم و با شکوه هخامنشیان آخرین روزهای حیات سیاسی خود را سپری می کند. گستره وسیع ایران هخامنشی در حالی که بانیان بزرگش در آرامگاه های ابدی و مجلل خود به آرامی خفته اند، زیر سم سواران مقدونی به فرماندهی جوانی جویای نام و قدرت به لرزه درآمده است.
داستان اسکندر و دارا
نویسنده: نازیلا ناظمی
یکی از تلخ ترین برگ های تاریخ ایران؛ سقوط اولین امپراتوری تاریخ
یونان و ایران در آستانه حمله اسکندر
اولین اقدام او پس از رسیدن به سلطنت، دستگیری و مجازات کسانی بود که در قتل پدرش دست داشتند. پس از آن اسکندر در نطقی خردمندانه البته در سایه تعلیمات معلم بزرگش، ارسطو، بسیار در این کار مهارت داشت- اعلام کرد که سیاست های پدر خود را خصوصا در متحد کردن یونانی ها با مقدونیه و سپس حمله به آسیا و نهایتا شکست پادشاه هخامنشی و تصرف قلمروی ایرانیان با جدیت دنبال خواهد کرد. اما این پادشاه 20 ساله که به واسطه سن کمش درباریان و خصوصا یونانی ها وقعی به او نمی گذاردند. وارث حکومت متزلزلی بود. قبایل یونانی نژاد و قبایل شمالی سرزمینش که بیشتر با تلاش پدرش آماده اتحاد بودند، از اتحاد و همیاری او سرباز زدند و سربازان مقدونی را از پادگان های خود بیرون کردند. آتنی ها که پیش از این درصدد نابودی فیلیپ با کمک اردشیر سوم و داریوش سوم و طلای ایرانی برآمده بودند، با آگاهی از مرگ این پادشاه جاه طلب مقدونی به شادی پرداخته و دموستنس (Demosthenes)، خطیب بزرگ یونانی که از مخالفان سرسخت اسکندر و پدرش بود، در مجلس آتن با تاجی از گل که بر سر گذاشته بود حاضر شده و پیشنهاد کرد تا تاج افتخاری به قاتل فیلیپ داده شود. این در حالی بود که در داخل مقدونیه نیز توطئه های بسیاری علیه پادشاه جوان در حال شکل گیری بود.
سرعت عمل اسکندر در پایان دادن به نابسامانی های داخلی و سرکوب مخالفانش اعجاب آور بود. او تنها طی مدت چند ماه توانست آماده حرکت به جنوب یونان شود. نظامیان و سربازان وفادارش که او را مانند خدا ستایش می کردند، چنان برق آسا خود را به شهر تب متحد آتن رساندند که دولت های یونان مجبور به طلب بخشش شده و وعده هر گونه کمک نظامی برای لشکر کشی به آسیا را به وی دادند. اسکندر پس از آنکه توانست مجددا اتحاد تمامی دولت شهرهای یونانی به غیر از اسپارت را تثبیت کند، پیروزمندانه به مقدونیه بازگشت تا مقدمات حمله بزرگ خود به آسیا را فراهم کند. در هنگامی که اسکندر پس از جانشینی پدر مقتولش سرگرم مطیع کردن مجدد طوایف شمالی سرزمین خود بود و نقشه جنگ با آسیا را که خواسته بزرگ فیلیپ بود در سر می پرورانید، داریوش سوم (دارا) که یونانی ها او را کدمان ( Codoman) می نامیدند به دنبال قتل باگوس، خواجه مصری که وزیر بزرگ دربار اردشیرسوم و در واقع باعث و بانی به قدرت رسیدن خود داریوش بود، با طغیان و شورش بزرگی در مصر روبه رو شد. داریوش پیش از مرگ فیلیپ مقدونی و با آگاهی از مقاصد او درصدد حمله به مقدونیه بود، ولی چون شنید که جوان بی تجربه ای جانشین او شده است، خطر این دشمن تازه نفس را ندیده گرفت و با اطمینان خاطر راهی سرکوب شورش مصر شد. در اوایل سال 334 قبل از میلاد، داریوش پس از فرونشاندن شورش مصر به پارس بازگشت. او که در اندیشه یک سلطنت آرام و بدون دغدغه بود، سفرای یونانی را که جهت اخذ کمک مالی به منظور مبارزه با اسکندر به دیدن او آمده بودند از خود راند و زمانی پی به اهمیت تهیه تدارکات علیه اسکندر برد که بسیار دیر شده و اسکندر در بهار سال 334 قبل از میلاد بدون هیچ گونه زحمتی از تنگه هلس پونت (داردانل) عبور کرده و وارد آسیا شده بود.
باید پذیرفت که مدافعان قلمروی ایران دیگر آن جنگاوران دوران کوروش یا داریوش و حتی خشایار شاه نبودند. فرمانروایی بر نیمی از دنیای آن روز آن هم برای دو قرن آنان را بسیار مغرور و جاه طلب کرده بود. فرماندهان و والیان ساتراپ ها و دژهای تدافعی هیچ سازماندهی و برنامه ریزی ای جهت مقابله با دشمن نداشتند و این غفلت آنان برگ برنده اسکندر و سپاهیان تازه نفس اش بود. سرداران ایرانی و شاهان دست نشانده نواحی لیدیه و فریگیه و کاپادوکیه، پس از آگاهی از حضور اسکندر در آسیا، جلسه ای مشورتی برای مقابله و دفع دشمن برگزار کردند. آنان با خوش خیالی معتقد بودند که مقدونی ها بیش از یک ماه دوام نخواهند آورد و پس پایان آذوقه و توانشان به وطنشان باز خواهد گشت. همین طرز تفکر بود باعث شد تا آنان نظر ممنن (Momnon) سردار یونانی نژاد داریوش که ساتراپ ولایات ساحلی آسیای صغیر بود را برای اجرای استراتژی زمین سوخته عملی نکنند. نظر ممنن این بود که با آتش زدن زمین های زراعتی و نابودی غلات، نیروهای اسکندر را در داخل آسیا به دام بیندازند و سپس نیروی دریایی ایران با قدرت بسیار به مقدونیه حمله کند. مخالفت دیگر ساتراپ ها که شاید ممنن را به چشم یک بیگانه نگاه می کردند باعث شد تا آنان راه مقابله را در پیش بگیرند.
نبرد گرانیک
ایسوس، رویارویی داریوش و اسکندر
دلاوری باتیس
حمله به مصر
نبرد سرنوشت ساز گوگمل
اسکندر پس از این پیروزی به بابل و سپس به شوش پایتخت قدیمی هخامنشیان رفت. در شوش به خزانه شاهی دست یافته، خود را شاه آسیا خواند و آماده حرکت به سوی پایتخت دیگر پارسیان در قلب سرزمین پارس یعنی شهر استخر، پارسه یا پرسپولیس که بعدها تخت جمشید نامیده شد.
هر چند که اسکندر توانسته بود شوش و خزانه سلطنتی داریوش را در این شهر به تصرف خود درآورد، اما می دانست که هنوز تا تصرف کامل ایران راه درازی در پیش دارد. اسکندر که اینک می رفت تا تبدیل به شاهی ایرانی شود، برای آرام نگه داشتن سربازانش و ایجاد انگیزه جهت ادامه فتوحات، وعده دستیابی به طلای بیشتر؛ یعنی آنچه در خزاین اکباتان و خصوصا پایتخت افسانه ای هخامنشیان (تخت جمشید) وجود داشت را به نیروهایش می داد. از سویی اسکندر می دانست که شاه هنوز زنده است و ثروت موجود در تخت جمشید، گذشته از آن خزانه ای که در اکباتان جمع آوری شده بود، می تواند او را در جمع آوری نیرو و تجدید قوا یاری کند. شاید به همین دلایل بود که تصمیم گرفت پس از یک استراحت کوتاه در شوش خود را به سرعت به تخت جمشید برساند.
نیروهای مقدونیه از راه اهواز و بهبهان عازم پارس شدند. بنابر نوشته مورخان یونانی، سپاهیان مقدونیه بعد از چهار روز به رودخانه پاسی تیگریس در سرزمین اوکسیان یا خوزی ها (خوزستان) رسیدند. با توجه به توصیفات یونانی ها، رودخانه پاسی تیگریس همان کارون است که از کوه های بختیاری سرچشمه گرفته و به خلیج فارس می ریزد. در این منطقه که از دیرباز مسکن قوم کاسی بود، اسکندر با مقاومت دلیرانه سردار ایرانی، ماداتس Madates روبه رو شد. بر اثر این مقاومت تلفات سنگینی بر نیروهای مقدونی وارد آمد. اسکندر مجبور به محاصره شهر شد که در نتیجه آن ماداتس تسلیم شد و ولایت اوکسیان به تصرف او در آمد.
نبرد آریوبرزن در دربند پارس
پادشاهان ایران از دیرباز در نقاط سوق الجیشی که امکان نفوذ بیگانگان یا قبایل کوه نشین وجود داشته است خصوصا در مناطق کوهستانی، از قبیل دروازه پارس، دروازه خزر ( سردره خوار) یا دربند قفقاز دیوارهایی احداث کرده و نگهبانانی جهت دیده بانی بر آنها می گماردند. گاهی در کنار این دیوارها، ساخلوهای نظامی با سربازان و اسبان آماده برای مقابله با دشمن نگهداری می شدند. دربند پارس در واقع مدخل ورودی منطقه دشت به داخل فلات ایران و نزدیک ترین راه برای هجوم قبایل کوه نشین و مهاجمانی بوده که از طریق دشت خوزستان قصد حمله به شهرهای آباد در آن سوی کوه ها را داشتند. اطراف این معبر سخت در آن روزگار با انبوهی از درختان پوشیده شده بود که این موانع طبیعی راه عبور را در این ارتفاعات برای افراد ناآشنا و بدون راهنما بسیار سخت تر می کرد. از طرفی نیروهای مستقر در این منطقه به راحتی قادر بودند بر تمامی نواحی پایین دست تسلط داشته و هرگونه حرکتی را زیر نظر بگیرند.
اهمیت سوق الجیشی این منطقه نشان می دهد که نگهبانی از آن باید بر عهده فرماندهی زبده و جنگاور سپرده می شد تا بتواند نیروهای خود را در ناحیه ای کوهستانی که دارای زمستان های بسیار سخت است، به خوبی رهبری کرده و از عهده دفاع برآید.
بی تردید آریوبرزن یا آن گونه که یونانی ها نوشته اند، آریوبارزانس که بعضی او را از نسل پادشاهان می دانند، با توجه به تجارب نظامی خود به خوبی قادر است مسیر حرکت اسکندر را در یابد. به همین دلیل با توجه به آنکه می داند شاه در قلمروی ماد و سرگرم جمع آوری قواست. وظیفه خود می داند تا پایتخت مهم و زیبای هخامنشی را که هدف اصلی اسکندر است، از یورش مقدونی ها حفظ کند. این دلاور پارسی به همراه یک هنگ از سپاهیان تحت امر خود در معبر مذکور در انتظار ورود نیروهای مقدونیه موضع می گیرد. اسکندر که عبور از این معبر را بسیار ساده پنداشته بود، سرخوش از پیروزی های به دست آمده وارد این معبر تاریخ ساز می شود که ناگهان بارانی از سنگ های بزرگ بر سر آنان باریدن می گیرد. سنگ های غلتان با سرعت به پایین آمده و در سر راه خود بر اثر برخورد با دیوارهای صخره ها آنها را شکسته و در نتیجه قطعاتی از سنگ های بزرگ و کوچک بر سر سپاهیان بی خبر اسکندر فرو می افتاد. با فرود هر قطعه سنگی، سواری از اسب به زیر افتاده یا پیاده ای به خاک می نشست. سربازان مقدونی از هر سو به دنبال یافتن سر پناهی، بی هدف به این سوی و آن سوی می دویدند اما این تمام ماجرا نبود، تیراندازان و فلاخن اندازان ایرانی دست به کار شده، سعی در عقب نشاندن اسکندر داشتند. نیروهای اسکندر سعی می کردند تا بالا رفتن از دیوار سنگی این معبر خود را به بالا برسانند اما فرو افتادن سنگ های بیشتر باعث ناکامی آنان می شد. از سویی سپرهایشان هم قادر نبودند که از آنان در مقابل باران سنگ محافظت کند. ارتش مقدونیه که توانسته بود در مدت کوتاهی پیروزی های بزرگی به دست آورد و از گذرگاهی هایی مانند کیلیکیه به آسانی عبور کند، حالا در این مکان با ایستادگی تعداد کمی از ایرانیان واقعی مجبور به عقب نشینی شده بود. بر اساس نوشته مورخان یونانی مانند آریان، دیودور و کنت کورث، اسکندر که وضع را چنین می بیند یک فرسنگ عقب نشینی می کند تا بتواند راهی برای رهایی از این مخمصه بیابد.
پیروزی موقت
اسکندر پس از عقب نشینی خواست تا جمعی از مطلعین محلی که با راه های کوهستانی منطقه آشنایی داشتند را به نزد او بیاورند. این گروه پیشنهاد کردند تا اسکندر از راه دیگری که از ماد عبور می کرد خود را به پارسه برساند، اما در این میان یکی از اسیران که خود را لی بانی و از اهالی لیکیه معرفی کرده بود، به اسکندر گفت کوره راهی را در جنگل می شناسد که از طریق آن می توان با دور زدن نیروهای ایرانی از کوهستان خارج شده و به پارس رسید. اسکندر وعده های بسیاری به لی بانی داد و از او خواست تا گروهی از سپاهیان مقدونی را از راهی که می داند به پشت نیروهای آریوبرزن هدایت کند. پس لی بانی به شرح مشکلات راه پرداخت و به اسکندر گفت که به واسطه تنگی راه، افراد مسلح با سلاح های سنگین قادر به عبور نخواهند بود و درختان به هم پیچیده حرکت چندین نفر در کنار هم را با مشکل مواجه خواهد کرد. به هر ترتیب، چوپان مزبور پذیرفت تا گروهی از سپاهیان اسکندر را از آن راه عبور دهد. اسکندر یکی از فرماندهان خود به نام کراتر را مامور کرد تا پیاده نظام تحت امرش به همراه هزار تیرانداز در اردوگاه مانده و آتش بیشتری روشن کنند تا کسی متوجه غیبت او و کم شدن نیروهای مستقر در اردوگاه نشود. آنگاه خودش در تاریکی شب و در سکوتی کامل به همراه سپاهیان سبک اسلحه، در حالی که آذوقه سه روز را با خود برداشته بودند، با راهنمایی لی بانی عازم کوهستان شدند. در این راه علاوه بر مشکلاتی که راهنمایشان قبلا گفته بود، وزش باد و ارتفاع برف سپاهیان مقدونی را با شرایط سختی روبه رو کرده بود. برف آن قدر زیاد بود که سربازان تا نیمه در آن فرو می رفتند. باید یقین داشت که مقدونی ها دچار ترس بسیار شده بودند. آنها در تاریکی شب در راهی کاملا ناشناخته تنها با تکیه بر گفته های راهنمایی که اعتماد چندانی هم به او نداشتند خود را در خطر انداخته و هر لحظه ممکن بود جان خود را از دست بدهند. به هر مشقتی بود، اسکندر و همراهانش به محلی رسیدند که تا اردوگاه نیروهای ایران فاصله زیادی نداشت. در اینجا اسکندر دستور داد تا چند تن ار فرماندهانش به همراه گروهی از پیاده نظام سبک اسلحه خود را به هر چه سریع تر به پایین کوه و منطقه مسطح برسانند و راه پارس را در پیش بگیرند. سپس خودش به همراه دسته ای دیگر در مسیری که بسیار سخت تر و در عین حال دورتر از نیروهای آریوبرزن بود به حرکت خود ادامه دادند.
راه بسیار صعب و دشوار بود و آنان مجبور بودند در تاریکی شب حرکت کنند که این مساله خود باعث سخت تر شدن کار می شد. اسکندر بعد از بازگشت دو روز توانست به قله کوه برسد، اما قراولان ایرانی در این محل با نیروهای اسکندر برخورد کردند. نیروهای ایرانی بلافاصله آماده دفاع شدند. بر اثر سر و صدای شمشیرها و فریاد و ناله زخمی ها و گروهی که سعی می کردند تا خود را به اردوگاه اصلی برسانند، کراتر که در پایین کوه مانده بود، به سرعت به سمت تنگه حرکت کرد. ایرانیان که غافلگیر شده بودند، ناگهان خود را در محاصره شمشیرهای مقدونی ها یافتند که با خیانت چوپان توانسته بود خود را به بالای کوه برساند. نیروهای آریوبرزن با وجود آنکه در محاصره قرار گرفته بودند، اما دست به نبردی سخت و شجاعانه زدند که برای همیشه در تاریخ ثبت شد. گروهی از نیروهای مقدونی با استفاده از درگیری ایرانی ها با اسکندر و همراهانش، توانسته بودند خود را به بالای کوه برسانند و به این ترتیب هر لحظه به تعداد نیروهای اسکندر افزوده می شد. آریوبرزن که می دید سربازانش یکی پس از دیگری از پای می افتند، به فکر افتاد تا به هر طریق که می شود خود را از حلقه محاصره بیرون انداخته و قبل از اسکندر، جهت دفاع از تخت جمشید خود را به پارس برساند. بنابراین به همراه گروهی از سربازانش که به اختلاف یک هزار سواره و 5 هزار پیاده یا 40 سوار و 5 هزار پیاده نوشته شده است، خود را به صف دشمن زد و در حالی که قهرمانانه شمشیر می زد حلقه محاصره را شکسته و به سوی پارس حرکت کرد. در این نبرد تعداد قابل توجهی از نیروهای اسکندر به دست ایرانیان کشته شدند، اما رشادت آریوبرزن برای رسیدن به تخت جمشید بی نتیجه ماند. نیروهایی که اسکندر قبلا راهی پارس کرده بود، راه را بر او بستند. آریوبرزن با وجود آنکه کاملا در محاصره بود و امیدش به یأس تبدیل شده بود، حاضر به تسلیم نشد و مردانه به همراه نیروهایش آن قدر به مقاومت ادامه داد تا همگی جان خود را در راه حفظ ایران از دست دادند.
شیر زن پارسی
شباهت های میان نبرد آریوبرزن در دربند پارس و نبرد لئونیداس در تنگه ترموپیل و ایستادگی او در برابر سپاهیان خشایارشاه موجب آن شده است تا این دو شخصیت در جایگاهی هم تراز یکدیگر در تاریخ قرار بگیرند. به هر تقدیر این دو دلاور تاریخی، گذشته از شباهت ها و تضادهایشان نشان داده اند پایداری و جانفشانی به خاطر وطن و آنچه که حیثیت و گذشته و حال و آینده انسان ها بستگی به آن دارد جا و مکان نمی شناسد. به یقین پاک نژادانی مانند آریوبرزن و باتیس و سپتامان که دو سال در برابر نیروهای اسکندر مقاومت کردند و رهبری مردمی آزاده را علیه یورش بیگانگان بر عهده گرفتند، در زمره شهدایی قرار دارند که نام و خاطره آنان برای همیشه در اذهان ایرانیان باقی خواهد ماند.
تصرف تخت جمشید و مرگ داریوش سوم
با فروکش کردن احساس شعفی که از نابودی پایتخت هخامنشیان به اسکندر دست داده بود، او به شدت از تصمیم وحشیانه خود پشیمان شد، اما دیگر برای پشیمانی بسیار دیر بود. آتش زدن شهر تنها عمل زشت و غیر قابل بخشش سپاهیان مقدونی نبود. آنان با خشونت بسیار به غارت و تجاوز دست زدند. شهر چنان غارت شد و ظلم و بیداد چنان شدت گرفت که در روزهای بعد بسیاری از مردم دست به خودکشی زدند. بر اساس نوشته مورخان یونانی آنچه از خزانه شاهی و اشیای گرانبها به دست اسکندر و سپاهیانش افتاد، بیش از 20 هزار بار استر و 5 هزار بار شتر بود. خسارات وارده بر شهر به حدی زیاد بود که دیگر هیچ پادشاهی نتوانست آن را از نو بنا کند و آن همه عظمت و زیبایی در زیر خروارها خاک مدفون شد.
داریوش سوم که در شرایط بسیار سخت و آشفته ای زمام امور ایران را در دست گرفته بود به همان سرنوشتی دچار شد که گریبان بسیاری از مردان بزرگ تاریخ را می گیرد؛ یعنی تنها ماندن در آخرین و حساس ترین لحظات. ضربه ها همیشه از سوی کسانی وارد می شود که هیچ گاه انتظارش نمی رود. اسکندر خود نیز دچار چنین سرنوشتی شد. فاتح آسیا و در هم کوبنده امپراتوری هخامنشی، حتی نتوانست به وطنش باز گردد و تاج افتخار حکومت بر نیمی از جهان آن روز را سر بگذارد. هنوز به پایان عمر کوتاهش نرسیده بود که توطئه ها و دشمنی ها، آن هم از سوی نزدیک ترین سردارانش آغاز شد و مرگی پر از ابهام را برای او آن هم دور از وطنش به ارمغان آورد.
داریوش نیز ضربه آخر را از کسانی خورد که قرار بود حامیان او باشند. بسوس والی باختر و برازاس والی رخج و سیستان به امید رسیدن به قدرت ابتدا او را دستگیر کردند و چون خبر نزدیک شدن اسکندر را شنیدند، بسوس زخم های مهلکی به داریوش زد و به باختر فرار کرد. داریوش سوم از شدت جراحات در ژوئیه 330 قبل از میلاد در نزدیکی شهر دامغان درگذشت. اسکندر که او را مرده یافته بود، دستور داد تا جسد آخرین پادشاه هخامنشی با احترام بسیار در آرامگاهش در تخت جمشید به خاک سپرده شود. بعد از مرگ اسکندر میراث هخامنشیان به دست سردار معروف او سلوکوس سپرده شد و حکومت سلوکیان با فرهنگی بیشتر ایرانی برای مدت نزدیک به دو قرن زمام ایران را در دست گرفتند.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}